زیست‌ پاره‌ها

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

گویاترین واژه‌ برای توصیفِ زندگی خیلی از ما ذیلِ حکومت برآمده از آشوبِ ۵۷ این است: «استیصال». و مهم‌ترین سؤال یک مستأصل این است: «چگونه زیستنی چنین را دوام آورم؟»

عمر بیژن اشترای دراز باد و حالش خوش. پروژه‌ای که او برای خود تعریف کرده و با سماجت پی گرفته است از جمله می‌تواند موادی فراهم کند تا برای جواب به سؤال مهم بالا مهیا شویم. قطعاتی را از کتاب <امید علیه امید: روشنفکران روسیه در دوره‌ی وحشت استالینی> به ترجمه‌ی بیژن اشتری مرور کنیم.

پیش از آغاز: کتاب کذا دربرگیرنده‌ی خاطرات نادژدا ماندلشتام درباره‌ی شوهرش اوسیپ ماندلشتام است. اوسیپ ماندلشتام یکی از مهم‌ترین و درخشان‌ترین شاعران قرن بیستم روسیه است. او پس از سرودن هجویه‌ای درباره‌ی استالین مورد غضب قرار گرفت و پس از بازجویی‌ها و زندان و تبعیدهایی که چهار سال به طول انجامید سرانجام در سن ۴۷ سالگی در یکی از بیشمار اردوگاه‌های استالینیِ محکومینِ به اعمال شاقه جان تلف کرد. کتابِ نادژدا شرح این دربدری‌هاست.

صفحه‌ی ۳۸: (طولی نکشید که خبردار شدیم گورکی به تولستوی گفته بوده است: «ما به او [ماندلشتام] خواهیم فهماند که حمله کردن به نویسندگان روسی یعنی چه.» حالا مردم با قاطعیت به من می‌گویند گورکی نمی‌توانسته چنین حرفی گفته باشد. آن‌ها می‌گویند گورکی واقعاً متفاوت از آن تصویری بود که ما از او در آن زمان در ذهن خودمان تصور می‌کردیم. حالا گرایش گسترده‌ای وجود دارد که می‌خواهد گورکی را بدل به قربانی رژیم استالینیستی کند. حالا خیلی‌ها هستند که می‌خواهند از گورکی یک قهرمان آزادی اندیشه بسازند و او را حامی روشنفکران در دوره‌ی لنین و استالین جلوه دهند) [توضیح: ماندلشتام در سال ۱۹۳۴ بر صورت آلکسی تولستوی نویسنده‌ی محبوب دولتی سیلی می‌زند و خاطره‌ی نقل شده اشاره به این داستان دارد.]

صفحه‌ی ۶۶: (هر دستگیری تازه‌ای که رخ می‌داد واکنش معمول آدم‌ها این بود که هرچه بیش‌تر به درون لاک‌هایشان فرو روند (کاری که اتفاقاً هرگز باعث نجاتشان نمی‌شد). برخی دیگر هم با صدای بلند علیه قربانی بخت برگشته شعار می‌دادند. من دوستی داشتم به نام سونیا ویشنفسکی که هر روز به محض شنیدن خبر دستگیری یکی از دوستانش با لحنی وحشت‌بار فریاد می‌زد: «همه جا را خیانت و ضدانقلاب فرا گرفته!» این واکنش کسانی بود که زندگی نسبتاً راحتی داشتند و چیزی برای از دست دادن داشتند.)

صفحه‌ی ۹۱: (تبلیغات حکومتی درباره‌ی جبرگرایی تاریخی باعث شده بود از اراده‌ی خومان محروم شویم و توان قضاوت کردن‌های شخصیمان را از دست بدهیم. ما به شک‌ورزان می‌خندیدیم، و خودمان با تکرار عبارت‌های مقدسِ مطبوعات رژیم و با شایعه‌پراکنی درباره‌ی هر دور تازه‌ای از دستگیری‌ها و یافتن بهانه‌هایی برای شرایط فعلی کشور، به کار این مطبوعات کمک می‌کردیم. جملات معمول در میان روشنفکران عبارت بود از تقبیح تاریخ به معنای دقیق کلمه: تاریخ همیشه همین‌طوری بوده است، نوع بشر هرگز چیزی بجز خشونت و جباریت را نشناخته است. آقای «ل» فیزیکدان جوانی بود که یک بار به من گفت: «مردم در هر جای دنیا تیرباران می‌شوند. آیا فکر می‌کنی این‌جا بیشتر از جاهای دیگر تیرباران می‌شوند؟ خب، این خودش پیشرفت است.» فرد دیگری به اسم «ل.ی» در بحث‌هایش با من عادت داشت بگوید: «اما ببین نادیا، اوضاع ما درست به همان اندازه بد است که اوضاع کشورهای خارجی.»)

صفحه‌۱۰۲: (او [نگهبان ارشد ماندلشتام‌ها برای رساندن آنها به مقصد تبعید] ... گفت: «به شوهرتان بگویید آرام باشد! به او بگویید ما آدم‌ها را به خاطر سرودن شعر تیرباران نمی‌کنیم.» ... او ادامه داد در کشورهای بورژوایی قضیه کاملاً متفاوت است: «اگر شما در این کشورها بودید و چیزی می‌نوشتید که مورد علاقه‌ی آنها نبود، بی‌درنگ حلق‌آویزتان می‌کردند.»)

صفحات ۱۵۶و۱۵۷: (هیچ چیزی به اندازه‌ی شریک کردن مردم عادی در جنایت‌های رژیم باعث تشدید احساس همبستگی این آدم‌ها با رژیم نمی‌شد: هرچقدر پای مردمِ بیش‌تری به داخل جنایت‌های رژیم کشیده می‌شد و تعداد خبرچین‌ها و جاسوسان پلیس مخفی بیش‌تر می‌شد، بر تعداد حامیان رژیم و کسانی که خواهان عمر هزارساله‌ی آن بودند نیز اضافه می‌شد.)

صفحه‌ی ۱۷۱: (در کشور ما زمان‌هایی وجود داشته است که همگی از ترسِ فراگیر شدن هرج و مرج دست به دعا برداشته‌ایم تا یک نظام قدرتمند، یک دست قوی که بتواند جلوی سیل خشمِ کور انسانی را بگیرد، بر سر کار بیاید. این ترس از آشوب و هرج و مرج شاید دیرپاترین احساس ما روس‌ها بوده است-ما هنوز هم از این احساس بهبود نیافته‌ایم و آن را از نسلی به نسل دیگر انتقال داده‌ایم. هیچ کسی بین ما نیست-نه در بین قدیمی‌ها که انقلاب را دیدند و نه در بین جوانان- که معتقد نباشد اگر روزی عوام‌الناس از کنترل خارج شوند او اولین قربانی خواهد بود. «ما اولین کسانی خواهیم بود که از تیرهای چراغ برق حلق‌آویزمان خواهند کرد.»-هر زمان که این جمله‌ی دائماً تکراری را می‌شنوم، یادِ گفته‌های هرتسن درباره‌ی روشنفکرانی می‌افتم که به قدری از مردم خودشان می‌ترسیدند که ترجیح می‌دادند خودشان پای در زنجیر داشته باشند به شرطی که مردم هم پای در زنجیر باقی بمانند.) 

و یک قطعه‌‌ی ویژه‌ (صفحه‌ی ۱۰۲): (در سال ۱۹۳۷ یک سرباز تازه مرخص شده به من گفت: «هیچ انتخاباتی در جهان به اندازه‌ی انتخاب ما منصفانه نیست؛ آن‌ها [حکومت] نامزدها را معرفی می‌کنند و ما از بین آن‌ها انتخاب می‌کنیم.» ماندلشتام هم خام شد و فریب این انتخابات قلابی را خورد. او پس از انداختن رأی خود در صندوق به من گفت: «آن‌ها حالا انتخابات را دارند این‌طوری برگزار می‌کنند، اما به تدریج یاد خواهند گرفت که آن را بهتر برگزار کنند، و در این صورت در آینده انتخابات مناسب‌تری خواهیم داشت.»)  

     

  • فراز قلبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی