زیست‌ پاره‌ها

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با موضوع «از فلسفه :: ذکرها» ثبت شده است

۰۲
شهریور

کریم مجتهدی، معلم فلسفه، که حالا به مرز نود سالگی رسیده، سال‌ها در گروه فلسفه‌ی علم دانشگاه شریف دو درس با عنوان‌های فلسفه‌ی غرب۱و فلسفه‌ی غرب۲ ارائه می‌کرد؛ درس‌هایی سبک و تاریخچه‌بار درباره‌ی بعضی از فیلسوفان مهم مغرب‌زمین.

وقتی که دانشجوی کارشناسی بودم به عنوان مستمع آزاد در این دو درس شرکت کرده‌ام. آرام و بی‌صدا گوشه‌ای می‌نشستم و گوش می‌دادم. تنها باری هم که سؤالی پرسیدم درخواستی برای معرفی یک منبع درباره‌ی آشنایی کلی با فلسفه‌ی دکارت بود. او در جواب گفت فصلِ دکارت از کتاب «ریاضی‌دانان نامی» برای شما مفید است. من بسیار تعجب کردم و بسیار ناامید شدم. در جواب او نوعی تخفیف و دستِ کم گرفتن بود. من کتاب کذا را وقتی سال اول دبیرستان بودم خوانده بودم و البته که یکی از بهترین کتاب‌هایی است که در تمام عمرم خوانده‌ام ولی واقعاً برای دانشجویی که طالب دانستن از دکارت و (فلسفه)‌ی او است تقریباً هیچ ندارد. مطابق با این تجربه و برخی تجربیات دیگر فکر می‌کردم و می‌کنم که محتوایی که او در شریف تدریس می‌کرد نکته‌ی درخوری نداشته است.

اما او واجد ویژگی‌هایی بود، و شاید هنوز هم در نودسالگی باشد، که او را تبدیل به یکی از خاص‌ترین شخصیت‌هایی می‌کند که با آنها مواجهه داشته‌ام. از کریم مجتهدی حسِ خجسته‌ی امنیت ساطع می‌شد. من چند بار به این فکر کرده‌ام که چه چیزی در مجتهدی بود که او را در مقایسه با دیگران این چنین امین و خاص می‌کرد. جوابی که به آن رسیده‌ام این است: او به شدت اصول‌گرا و به شدت پرجزییات بود.

 

بگذارید چند مثال دمِ دستی بزنم:

  • او همواره دکمه‌ی آخر پیراهنش را می‌بست و در تمام سال‌هایی که او را در گروه فلسفه‌ی علم دیدم به یاد ندارم که حتی یکبار از بستن آن دکمه‌ تخطی کرده باشد.
  • او همواره ایستاده درس می‌داد و هیچگاه در طول سه ساعت تدریس نمی‌نشست.
  • او به شدت زمان‌مند بود. هیچ‌گاه، حتی یک دقیقه، تأخیر نداشت. (تنها باری که دیدم که زمان را رعایت نکرده است در یک گردهمایی عمومی بود. در ترافیک گیر کرده و با سنی نزدیک به هشتاد بخشی از راه را دویده و در ابتدای سخنرانی شرمندگیِ عظیمی از بابت تأخیرِ ده دقیقه‌ای ابراز کرده بوده است.)
  • او با هیچ‌ دانشجویی در موضوع تأخیرِ در کلاس مماشات نمی‌کرد و هیچ‌کس پس از او اجازه‌ی ورود به کلاس را نداشت.
  • او به شدت مخالف راحت‌گیری‌های مرسوم کلاس‌های درس بود که در آن دانشجو چیزی می‌خورد یا راحت لم می‌دهد یا موبایلش را بررسی می‌کند یا کتابِ غیری (و اکنون لپ‌تاپ) را باز می‌کند یا ... . برای او نشستن در کلاس درس آدابی داشت و او با وسواس بر این آداب پای می‌فشرد.
  • او نوشته‌های دانشجوهایش را با دقت می‌خواند و بر آنها یادداشت می‌نوشت، وقتی که خیلی از دیگران چنین نمی‌کردند و نمی‌کنند. حتی از یکی از دانشجوهای آخرین درسش در شریف شنیدم که می‌گفت که مجتهدی گفته که بیشتر از بیست صفحه ننویسید زیرا چشمانم درد می‌کند و توانایی‌ام در خواندن محدود شده است.
  • برای او فضیلت در عرق ریختن بر سر وسیع کردن دانش بود و نه تیزهوشیِ شاید به زعم او مادرزاد، و او با وسواس این عرق ریختن را ارج می‌نهاد. یادم می‌آید که یکبار مثالی می‌زد از دانشجوهایی که ظرف چند ماه انگلیسی خواندن نمره‌ی خوبی در آزمون تافل کسب می‌کنند و به زبان‌دانی خود غره می‌شوند. او با نیشخند می‌گفت که دانستن زبان انگلیسی یعنی آنکه بتوانی دقایق شکسپیر را دریابی.

کریم مجتهدی، برای من، نماینده‌ی آن دست از انسان‌های کمیابی است که از پس تفکری طولانی، اصول محکمی را برای زیست خود تعریف می‌کنند و سپس سعی می‌کنند جزییات زیست خود را با اصول خود هماهنگ کنند و سپس با وسواسی جانکاه این اصول و جزییات برآمده از آن را زندگی می‌کنند. آدمی که چنین است حس خجسته‌ی امنیت را ساطع می‌کند، چرا که اصولش و جزییات برآمده از آن اصول و تعهدش به ادای آنها به صریح‌ترین زبان در پیشگاه تو ایستاده است و تکلیف تو با او خیلی خیلی معلوم.

 

  • فراز قلبی
۲۲
بهمن

تا جایی که حافظه‌ام قد می‌دهد، همیشه مفتونِ آدم‌هایی بوده‌ام که در کار کردن افراط می‌کرده‌اند. بگیر نوعی جنونِ کاری داشته‌اند.

این روزها که تقریراتِ درس‌های فلسفه‌ی غربِ مصطفی ملکیان را می‌خوانم (از سال 69 تا سال 73 در پژوهشگاهِ حوزه و دانشگاه) و گه‌گاه تک‌مضراب‌هایی از این جنون در او مکشوفم می‌شود، بیشتر و بیشتر دوستش می‌دارم و بیشتر می‌فهمم بزرگی از جنون کاری می‌آید. نمونه‌ها خیلی زیاد است که من دو تا را می‌آورم:

یک) وقتی در این درس‌ها به پنج راه اثبات خدای توماس می‌رسد و بحثِ کتاب عظیم و شش هزارصفحه‌ای  توماس، Summa Theologica، پیش می‌آید، ملکیان تصریح می‌کند که کلِ کتاب را خوانده است.

دو) در فایل صوتی زیر وقتی می‌خواهد از 1800 غلطِ فاحش در ترجمه‌ی قرآن ناصر مکارم شیرازی، مرجع تقلید، بگوید ابتدا بر سبیل مقدمه از زمانی می‌گوید که هر ترجمه‌ی فارسیِ قرآن را با اصل آن تطبیق می‌داده است:

https://www.youtube.com/watch?v=bTG_b6pcE10

 

  • فراز قلبی
۲۱
دی

خیلی از نوآموزهای فلسفه، تا آنجا که من با ایشان حشرونشر دارم، نسبت به اقوال فلسفی احوالات هیستریک دارند. (هیستری واژه‌ای یونانی است به معنای هیجان غیرقابل کنترل. (به اینجا نگاه کن))

 بگذار با مثالی منظورم را از هیستری برسانم. در سمیناری نشسته‌ای و «خبره‌ای» دارد نتایج فکر و مداقه‌ی خود را در موضوعی خاص در میان می گذارد. با احتمال خوبی او در موضوع مورد بحث بیش از بیشینه‌ی مخاطبانش خوانده، تمرکز و تأمل کرده، و اشکالات و شکاف‌های استدلال‌ها و غیره را دریافته است. پس در قدم اول می‌طلبد که فضای سمینار یک فضای همدلانه برای آگاهی و فهم از موضوع مورد بحث باشد. نه تنها اینگونه نیست که هیجان بی‌مهار هجوم و کوبش و دریدن در فضا موج می‌زند و مخاطب، هرآن، بی‌قرارِ پیدا کردن رخنه‌ای برای حمله است؛ یک فضای ناامن برای فهم و تأمل.

مشکل اینگونه حمله‌ی هیجانی آن است که با احتمال بسیار بالایی آن خبره نقدی را که ظرف چند دقیقه به ذهن مخاطب خطور کرده قبلاً دریافته است و مخاطب با این حمله تنها به هوشمندی آن خبره توهین می‌کند.

این هیستری در نسبت با فلسفه‌ی اسلامی دوچندان است. بارها دیده‌ام نوآموزی را که چند سطری خوانده، یا اصلاً نخوانده و احکام قطعی در غلط یا بی‌ارزش بودن فلسفه‌ی اسلامی صادر کرده است.

داشتم به این هیستری و این حالت جنگی و تحقیری و این فضای ناامن فکر می‌کردم که خاطره‌ی زیر از جهت پشتکار و عرق‌ریزان یک خبره توجهم را جلب کرد:

علامه طباطبایی: «زمانی که ما اسفار می‌خواندیم، در تلقی درس کوشش فراوانی داشتیم و در موقع تقریر مباحث نیز زحمت بسیاری می‌کشیدیم. به سبب وجود این تلاش‌ها به تدریج این توهم پدید آمد که اگر آخوند (ملاصدرا) زنده شود و بخواهد مطالب خود را به این ترتیبی که من تقریر می‌کنم، بنویسد، یقیناً نخواهد توانست.» (به اینجا نگاه کن)

  • فراز قلبی