طاهره، من و ماهان_ یک
ماهان، پسرِ طاهره و من، نزدیک است که بشود پنج ماهه. قد کشیدنش چیزی است تکراری و مطابق با الگوهایی که تکررش را بیش و کم در هر بچه آوردنی میشود دید. و دوست داشتنِ ما او را نیز. حدس میزنم بالیدنش از حالا تا بعد نیز مطابق با این کهن الگوهای تکراری باشد. و باید زمانی به او بیاموزم که در اندیشه کردنِ وسواسگونه و دائم به چگونه بودن است که میتواند تکرار را بشکند، اگر خواست که بشکند.
من خیلی به آوردنِ بچه مایل نبودم. استدلالم این بود که بچه من را بیشتر از پیش در زیستن بر طریقِ الگوهایی مشخص مجبور میسازد. من زمانی ایثارگونه در بستر ازدواج به الگوهای از پیش معین آری گفته بودم و آمادگی روحی برای دوچندان کردنِ این تکرار نداشته و ندارم. ولی مسأله این است که طاهره شدیداً اصرار داشت به آوردنِ بچه و به شدت نیاز داشت که بیش از پیش خود را در مسیرِ این کهنالگوها بازتعریف کند، و خب بچه آمد.
ماهان نزدیک است که بشود پنج ماهه و طاهره هر روز شدیدتر از دیروز مادر میشود، مادری کهنالگویی. نزدیک به پنج ماه است که هر دو ساعت و هر سه ساعت به بچه شیر داده، شب و روز، و با اینکه خسته شده، خیلی خسته شده، و گاهاً به من غر زده ولی حتی یکبار به هنگامِ به آغوشگیریِ ماهان اخم را در او ندیدهام. حتی شده که باهم بگومگو کردهایم و به شدت عصبانی بوده ولی وقتِ به آغوش گرفتنِ ماهان همهی آن عصبیتها را جایی در درونِ مادربودگیِ خود چال کرده. وقتی به طاهرهی مادر نگاه میکنم شگفتزده میشوم: اینکه او چنین، در آرامشی بودایی، میتواند تمامِ بودنش را خرج بالیدنِ ماهان، و مهمتر از آن خرج زیستی از پیش معین، بکند.
ماهان در آغوشِ مادری کهنالگویی در حال بالیدن است، چیزی کمیاب در روزگارِ ما و در اطرافِ من، و البته طعمِ ضدیت با الگوها را هم کمابیش از من خواهد آموخت، و خوشا به حالِ او.
- ۹۵/۰۶/۳۰