زیست‌ پاره‌ها

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

حاتمی کیا؛ طرح مسأله

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ب.ظ

به طاهره گفتم فیلم را نخواهم دید، و او برای اولین بار بدون من به سینما رفت. مسأله این است که دیگر هیچ انگیزه‌ای برای دیدار هوارهای مبهم و نه‌چندان صادقانه‌ی حاتمی‌کیا ندارم، آن‌قدر هم سال‌دار شده‌ام که اسیر احساسات‌گرایی، شعارگرایی یا هوار هوارهای در آخر مشت‌ناپرکن نشوم؛ وگرنه چه چیز دل‌انگیزتر از فیلم دیدن در ظهری بهاری کنار طاهره آن‌هم در سینمای خاطره‌هایم، فرهنگ.

کاری که اکنون و اینجا در پیِ انجامش هستم این است که به شکلی خیلی خیلی موجز درباره‌ی احساس ناخوشایندم از مشکله‌ای به نام حاتمی‌کیا صحبت کنم و البته چون از «هویت» تا «چ» تقریباً هیچ فیلمی را از او از دست نداده‌ام، دوست‌تر می‌دارم در زمانی که وقتِ فراخی باشد این احساس ناخوشایندم را مفصل شکافته و حلاجی و موجه کنم.

بگذار شروع این مختصر خاطره‌ای باشد، از روی حافظه، از فاطمه امیرانی، همسر حمید باکریِ شهید؛ گویا حمید باکری در توصیه‌هایی که به همسرش داشته یکی‌ش این بوده که در غیبت او اگر کاری و باری داشته به عزیز جعفری، فرمانده‌ی آن موقعِ حمید، رجوع کند و این توصیه از جهتِ اطمینانِ تام و تمامِ حمید به عزیز بوده است. در میان خیل خاطراتی که از جنگ و آدم‌هایش خوانده‌ام این یکی برایم موقعیتی کلیدی و ویژه دارد. مثلاً در نقدِ شعار سبزهای 88‌ای که «بسیجی واقعی همت بود و باکری» من همیشه این خاطره را مرور می‌کردم و نمی‌توانستم بپذیرم که، در یک بستر طبیعی و فارغ از استثناهایی که هرکجا و هرزمان احتمال وقوعش هست، همت و باکری، در صورت زنده ماندن، کنشی جز کنش عزیز جعفریِ سال 88 می‌داشته‌اند. حمید همان‌قدر بسیجی بود که عزیز، و بنابراین اطوارِ اکنون عزیز جعفری و خیلِ بازماندگانِ جنگ می‌تواند به شکلی خیلی خیلی طبیعی توضیح‌دهنده‌ی جریان غالبِ مردانِ جنگ هشت ساله باشد.

ابر انسانِ جنگاورِ عارف یک دروغ بزرگ است، یا اگر کمتر رادیکال سخن گویم توصیفی است با درجه‌ای خیلی خیلی بی‌بهره از راستی و صداقت. به پاراگراف قبل نگاهی دوباره می‌اندازم و در حکمِ رادیکالم راسخ‌تر می‌شوم. به یقین اگر ابرانسانِ عارفِ جنگاور راست می‌بود باید از خیل آدم‌های بزرگِ جنگ که اکنون مانده‌اند و کم هم نیستند کسی را در آن هیبت می‌دیدیم، ولی جز استثناهایی، که باید از آن گذشت، کو نشانیِ آن ابرانسان؟ اگر عارف جنگجو در جنگ هشت‌ساله یک اصل بوده است، پس چرا اکنون در خیل بازماندگانِ جنگ حتی یک حاشیه هم نیست؟  

جنگِ ایران و عراق با مختصاتِ خاصی که داشت باید قهرمان‌های خودش را می‌ساخت. پس در دهه‌ای که دهه‌ی عرفان‌های الکی است؛ که رهبرش متخصص ابن عربی، و توده‌اش اسیر حسینِ عارفِ برساخته‌ی شریعتی، و شاعر محبوبش سپهری، و روشنفکر سکولارش در کار پرداختِ «هامون»، و مسئولش مبلغ تارکوفسکی، جنگ هم جنگاورانش را به دروغ ابرانسان‌هایی عارف می‌نماید. و در بستری که نظامی‌گری و نظامی‌گر از هر نقدی مصون است مثلاً محمد ابراهیم همت، فرمانده‌ای با خیلِ عملیاتِ ناموفق، نه تنها نقد نمی‌شود بلکه اسطوره‌ی عرفا می‌شود و در جایگاهی قدسی می‌نشیند.  

حاتمی‌کیا، در کنارِ آوینی، بیشتر و تأثیرگذارتر از هر سینما‌گرِ دیگری این تصویر دروغین را به چند نسل غالب کرده است و در غیاب نقد و جستجوی حقیقت آن‌قدر این دروغ تکرار شده که تبدیل به یک بداهت غیر‌قابل انکار شده و البته خود حاتمی‌کیا و حتی گویا خود مردانِ جنگ هم به شکلی حداکثری این دروغ را باور کرده‌اند.

در اینجا مهم‌ترین سؤال را از خودم می‌پرسم: آیا اشکالی دارد مردانِ جنگِ هشت ساله، حتی به دروغ، ابرانسان‌های عارف نموده شوند؟ حتی آیا این خجسته نیست که با الصاق چنین تصویری به آنها خشونت ذاتیِ جنگ را مهار کنیم؟

من خیلی به این سؤال فکر کرده‌ام. در جواب به آن حتی اگر از ارزش ذاتیِ حقیقت هم صرف‌نظر کنم مشکلی خواهم داشت که اسمِ آن را گذاشته‌ام «جهنم‌سازیِ بهشت‌نماها». در برساختنِ ابرانسانِ عارفِ جنگجو اولاً نوعی از ناسازیِ ذاتی در کار است و ثانیاً گونه‌ای از آرمان‌گراییِ مطلق. ناساز است زیرا در بطنِ لجنزارِ هیچ جنگیِ کراماتِ والای انسانی شکوفا نمی‌شود، و عرفانی زاده‌ نمی‌شود، و اگر هم کرور کرور دربابِ نزدیک بودن و به چنگ آوردن مرگ و لحظات ناب عرفانی در تمامِ جنگ‌های شرق و غرب سخن فرساییده‌اند یاوه‌ای است از برای بسط لجنزاری که جز توحش چیزی نیست. حال این ناسازی درونی همراه می‌شود با یک آرمان‌گرایی سفت و سخت و مطلق. ابرانسان عارفِ جنگاور هم ناسازی درونی دارد، و هم به غایت آرمان‌خواه است پس اندک اندک از متن زندگیِ واقعیِ اینجایی دورتر و دورتر می‌شود و در حینی که دور می‌شود از آنجا که آرمانِ خود را خوبِ مطلق می‌داند پرخاشگر می‌شود و فریادگر می‌شود و تندی می‌کند و متهم می‌کند و می‌زند و خراب می‌کند و اگر اسلحه و زور هم داشته باشد به قیمت بهشت، برای ما آدم‌های معمولی و خوبِ دنیا جهنم برپا می‌کند و می‌شود «جهنم‌سازِ بهشت‌نما». در عین حال چون از اول همه چیز بر پایه‌ی دروغ بنا نهاده شده انسانِ واقعیِ اینجایی کم کم این سؤال برایش پیش می‌آید که این فریادها و پرخاش‌ها و تندی‌ها برای چیست؟ اصلاً چه معنای محصلی دارد؟ و البته جواب یک کلمه است: هیچ معنای محصلی ندارد.

حاج کاظمِ عارف، به عنوانِ جریانِ اصلی بازماندگان جنگ، وجودِ خارجی ندارد، حتی حاشیه هم نیست. حاتمی‌کیا از اول یک دروغ‌پرداز بوده که تخیلاتِ عرفان‌زده‌ی دهه‌ی شصت را جای حقیقت به مخاطب غالب کرده است. او بعلاوه در اسارتِ  تخیل‌ناکِ آرمان‌های مبهم و ناکجاییِ شخصیت‌های آرمان‌گرایش به صورتی خیلی خیلی طبیعی، و مستمر و دائم، از متن واقعیت فاصله گرفته و مبهم و غیرقابل فهم‌تر شده و در همان حال تندتر و پرخاش‌گرتر و تلخ‌تر.

خیلی‌ها شخصیت‌های آرمانیِ حاتمی‌کیا را نشانی می‌گیرند از خود او. باشد اشکالی ندارد ولی حتی همین پرخاش‌جویی او و قهرمان‌هایش، تواماً، شاهدی است از غیاب ابرانسان عارفِ جنگجو که اگر چنین چیزی واقعیت می‌داشت چنین پرخاش‌های حقیری از برای چیزهای حقیری مثل جایزه‌ی فجر نمی‌کرد، حتی اگر این پرخاش را در شعری دروغین و از برای بی‌پشت و پناهیِ مردانِ تنهای جنگ وانماید.     

        

 

  • فراز قلبی

نظرات  (۵)

هوم فک میکنم موافقم ولی باید بیشتر بررسی کنم.
  • روح‌اله سلیمانی
  • «عارف» در ذهن شما چه معنا و مفهومی دارد؟‌ ویژگی یا ویژگی‌های قابل مشاهده یا لااقل قابل درک «انسان عارف» چیست که گاهی و در بعضی افراد می‌بینیدش و گاهی و در بعضی افراد نمی‌بینیدش؟ تعریف «عرفان» و «عارف» را از کجا و چگونه فهم کرده‌اید؟ چه تعارض یا تعارضاتی میان «عارف بودن» و «جنگاور بودن» می‌بینید که آن دو را غیرقابل جمع می‌یابید؟ منظورتان از «عارف» و «عرفان»، عرفان‌ها و عرفای بازاری امروزی است یا آن عارفی که عرفانش را از «علی» علیه‌السلام گرفته است؟ و سؤالات دیگر که پاسخشان را از بطن پاسختان به پرسش‌های فوق می‌توانم استخراج کنم.
    این سؤالات به این معنا نیست که مخالف نظرتان باشد، می‌خواهم معنای دقیق کلمات و مفهوم دقیق جملاتتان را بفهمم و بعد به بررسی و نقد آن‌ها بپردازم.
    پاسخ:
    سلام
    من کمی درگیرم. سرم که خلوت شد جواب می دم. ممنون از شما.
    دوباره خوندمش. بیشتر لذت بردم. کمی هم بیشتر موافق شدم.
    سلام
    این متن نگارش خوب و جذابی داشت، اما یک و بلکه دو قاعده فلسفی نابجا در آن بکار گرفته شده بود. در این متن که اصل ادعای نوشته بر آن بار شده است:
    ابر انسانِ جنگاورِ عارف یک دروغ بزرگ است، ... به یقین اگر ابرانسانِ عارفِ جنگاور راست می‌بود باید از خیل آدم‌های بزرگِ جنگ که اکنون مانده‌اند و کم هم نیستند کسی را در آن هیبت می‌دیدیم، ولی جز استثناهایی، که باید از آن گذشت، کو نشانیِ آن ابرانسان؟ اگر عارف جنگجو در جنگ هشت‌ساله یک اصل بوده است، پس چرا اکنون در خیل بازماندگانِ جنگ حتی یک حاشیه هم نیست؟  
    منظورت از این استثناها را نمیفهمم. آیا هست یا نیست؟ اگر هست پس این ابر انسان تو هم یافت شده. قرار نیست که همه ابرانسان باشند. اگر نیست را متوجه نشدم
    اما دومی: آیا "اما من ندیدم یا من خبری ندارم" میتواند دلیلی بر نبودن آنها باشد. آیا ابرانسان باید همیشه ظهوری همانند ظهوری که در جنگها دارد داشته باشد؟ شاید ملاک ابر انسان در این دوره خفا باشد. 
    البته یادم رفت که تو در مرکز عالم نشسته ای و از همه چیز باید مطلع باشی و الا...

    قبل‌تر خوانده بودم، به عنوان کسی که خیلی وقت است، حرف‌های‌تان را دنبال می‌کنم، از این خوش‌ام نیامده بود، گفتم خودت نیم‌چه‌اش را تجربه کرده‌ای، حال که گذشته و خبری از آن خاطرات نیست، همراه‌تر شدم. امشب هم که حاتمی‌کیا دوباره همان کار را کرد، دوباره یاد این‌جا افتادم و خواندم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی