پستچی
از زمانی که "هامون" را دیدم، و این برای خیلی وقت پیش است، و عاشقِ هامون و شکیبایی و مهرجویی شدم، همهاش دوست داشتم "پستچی" را ببینم. دیدم (از اینجا) و مأیوس شدم. این فیلم در میانِ چهارگانهی قبل از انقلابِ مهرجویی با فاصله بدترین است.
فیلم یکپارچه ادا است. گویی فیلمساز هنوز با بلوغ فاصله دارد، بچه است و مرعوبِ چیزهای دمِ دستی؛ مرعوبِ چپاندنِ چپ و راست نمادهایی که به سرعت میتوان گره از گرهاش شکافت. فیلم در روایت به غایت خسته کننده است، و جسارتش در عریاننمایی این خستهکنندگی را التیامی نیست. بازیها غیریکدست است، و پایانبندی که میآید، اگر توانسته باشی تا آنجا پیش رفته باشی، فیلم هم تمام میشود به تمامی؛ بی هیچ امتدادی در حس و فکر.
روزگاری هوشنگ کاووسی از برای من مترادف بود با عربدهکشی، شاید از آن که هم "هامون"، هم "باشو"
و هم "قیصر" را نواخته بود نواختنی. هرچه میگذرد بیشتر ژرفای فکر را در
او کشف میکنم، و از او بیشتر میآموزم. (از اینجا میشود نقد کاووسی را خواند.)
- ۹۵/۰۶/۲۰