فردا، جمعه ۲۲ اردیبهشت، آخرین مناظرهی ریاست جمهوری برگزار میشود و احتمالاً فضا حتی از اکنون گرمتر و احساسیتر خواهد شد. بد هم نیست که در هفتهی منتهی به انتخابات به این فضا پیوست و شور و حال داشت. اما پیش از فردا چند نکتهای به ذهنم رسیده که دوست داشتم قبل از حضور در آن فضا آنها را قلمی کنم:
یک) سعید حجاریان زمانی، به گمانم پس از پیروزی روحانی در سال ۹۲، هشدار تأملبرانگیزی داد. لب لباب سخن او این بود که اینکه جریان اصلاحات در هر انتخابی بر جریان اصولگرایی پیروز شود شاید در وهلهی اول برای قائلان به تفکر اصلاحطلبی خوشایند باشد ولی در بطن خود با یک خطر همراه است و آن ناامیدی جریان اصولگرایی از انتخابات است. و از آنجا که وزنههای قدرت زیادی در دست این جریان است ناامیدی آنها از انتخابات میتواند کل فرآیند اصلاحات را مختل کند.
من بیشتر میروم و ادعا میکنم که انتخاب شدن افرادی از درون این جبهه بیش از آنکه برخی از تفکرات نامقبول ایشان را در جامعه گسترش دهد، مبدع عرفی شدن و همرنگ جامعه شدن این تفکرات میشود. برای این ادعا هم دلایل تاریخی-استقرایی هست و هم دلایل عقلی. اکنون فرصت بحث دربارهی این دلایل نیست ولی به عنوان نمونهای روشن از دلایل تاریخی-استقرایی میتوان به شیبِ عرفی شدن تفکرات اسلام سیاسی/حکومتی در این چهل سال نگاه کرد.
نظرسنجیهای گوناگونی در این چند روز انجام شده است که دو نمونهی معتبرترش یکی نظرسنجی حسین قاضیان (اینجا) و دیگری نظرسنجی ایسپا (مثلاً اینجا) است. نتیجهی روشن این نظرسنجیها این است که اگر همین امروز انتخابات برگزار شود اینگونه نخواهد بود که حسن روحانی، به عنوان نمایندهی جریان اصلاحات، در همان مرحلهی اول بتواند یک پیروزی آسان و قاطع را به دست آورد. اگر ادعای مطرح شده در دو بند قبل را بپذیریم آنگاه شاید چنین نتیجهای حتی مبارک هم باشد؛ اینکه جریان اصولگرا میتواند شعارهایی تولید کند و قادر است راهکارهایی بیندیشد که در گروهی از جامعهی رأیدهنده جذاب باشد و احیاناً بتواند در یک فرآیند انتخابی پیروز باشد.
دو) یک جواب واضح و روشن به خوشبینی مطرح شده در قطعهی یک این است که انتخاب هرکه از جریان اصولگرا کشور را در محاق فاجعه میبرد و برای مدلل کردن چنین پاسخی به هشت سال ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد توسل جسته میشود. در مواجهه با چنین جوابی باید بسیار محتاط بود. آمارها چناناند که نمیتوان به سادگی دورهی احمدی نژاد را فاجعه ندانست. اما اولاً باید در اینکه دورهی هشتسالهی احمدی نژاد فاجعهای تمام عیار بوده است محتاط بود (و باید که این داوری را متکی به دقتهای آماری کمترسوگیرانه کرد) و ثانیاً باید در این حکم که هرکه از جریان اصولگرایی انتخاب شود فاجعهای همپای فاجعهی آن هشت سال، بر فرض پذیرش فاجعه، رقم خواهد خورد مشکوک بود (به عنوان یک ردیه بر حکم اخیر، کاوه لاجوردی، در اینجا، سعی در تقویت این شهود داشته است که انتخاب هریک از این شش تن دربردارندهی آن فاجعهای نیست که بسیاری در درون هر دو جریان سعی در جاانداختن آن دارند.)
سه) آیا پوپولیسم، که از جمله خود را در تندروی حساب شده و دانسته اما افسارگیسختهی در طرح برخی از شعارهای کمتر عملی متجلی میکند، خطری برای دموکراسی است؟ به نظر چنین میرسد. ولی فکر میکنم که اتفاقاً حضور نهایی این شش نفر، در نسبت با خطر پوپولیسم و تندروی، حضوری خجسته است. اینکه در این دوره تندترین افراد، نمونهی واضحش: علیرضا زاکانی، نتوانستند فرآیند تأیید صلاحیت را طی کنند نشانهای مبارک از عقلگرایی یک نظام است. نشانهای است که یک نظام به مرحلهای از رشد عقلانی رسیده که حتی شعارهای تند به نفع خودش را نیز مضر به حال ساختار، در کلیتش، میداند و به آن شعارها اجازهی اولیه حضور هم نمیدهد.